خانه  > زندانیان  >  نامه آنا رفیعی برای پدر در زندان؛ “هیچ کس به سختی و ظلم عادت نخواهد کرد”

نامه آنا رفیعی برای پدر در زندان؛ “هیچ کس به سختی و ظلم عادت نخواهد کرد”

خبرگزاری هرانا ـ “بابا حسین جان، می بینی روزها چقدر زود می گذرند، یک هفته شد که تو را برده اند و انگار هیچ به هیچ، یکسال، دو سال، چهار سال، شش سال، هم می گذرد اما نه هیچ به هیچ، در این یک هفته دوستان جدید و قدیم زیادی تماس گرفته اند و دلگرمی به من داده اند که بنویسم آنچه را که از دلم برمیاید و من خواهم نوشت”

این بخشی از نامه آنا رفیعی دختر حسین رفیعی زندانی سیاسی است که به تازگی بازداشت و راهی زندان شده است، متن کامل نامه را در ادامه مشاهده نمائید:

بابا جان می دانم تنها نگرانی تو در آن زندان کوچک، مادر است همانطور که برای من و محمد، هر بار که زنگ می زنی می گویی به هیچ وجه به جایی برای پیگیری کارهای تو نرود، هر بار تاکید می کنی که به ملاقاتت نیایدو سختی آن روز را برای چند دقیقه ملاقات به جان نخرد، می دانی که جسم مادر خسته تر از آن است که تاب این کارها را داشته باشد، اما راستش را بخواهی باز هم مثل همیشه این مادر است که از همه ما قوی تر است.

می دانی بابا جان،

این روزها همه به مادر می گویند شما که عادت دارید، سخت نخواهد بود، اما راستش هیچ کس به سختی و ظلم عادت نخواهد کرد، حق هر انسانی رفاه، امنیت و آسایش است، مادر چه در مقام چریک در چهل سال پیش، چه در مقام یک فعال اجتماعی در دهه های گذشته و چه در حال حاضر هیچگاه به سختی عادت نکرده و همین خصیصه باعث می شود که با وجود ناتوانی های جسمی هرگز دست از مبارزه علیه ظلم برندارد و تسلیم نشود، اما ما بیش از همه می دانیم که چقدر آن تن خسته هست حتی اگر مادر هیچ نگوید.

هربار که به مادر زنگ می زنم و صدای خش خش نایلون می شنوم، می دانم باز دستانش را چرب کرده و دستکش نایلونی به دست کرده تا کمی از آزار پوست های کنده شده و زخم های دستش راحت شود، یا وقتی از او چیزی می خواهم که برایم پیدا کند می گوید یه چند دقیقه دیگر پاهایم را گذاشته ام در آب گرم، می دانم که ترک ها عمیق شده اند و مادر را در راه رفتن آزار می دهند، هیچ نمی گویم بابا جان، می گذارم که مادر خیال کند من نفهمیدم اما لعنت می فرستم به آنها که در آن روز سیاه به خانه اش هجوم آوردند و باعث عود بیماری پسیوریازیس او بعد از گذشت سی سال شدند.

آی بابا جان می دانم که تو هم می دانی و به همین خاطر هر بار که زنگ می زنی فقط می گویی نیا و نکن و … می گویی برو دماوند اما،

می دانی بابا جان امروز مادر به من گفت که :”من هیچگاه به سختی های زندگی ام عادت نکردم اما تحمل کردم و صبور بودم که خداوند با صابرین است. گفت همیشه در این سرزمین صاحبان اندیشه در بند کوته اندیشان بودند اما تاریخ گواه است که نام صاحبان اندیشه مانده است و کوته فکران جز نفرین و لعنت عایدی نداشتند”.

بابا جان قوی باش که مادر مثل همیشه قوی و صبور است.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید